نام: مهدیه
.........................................................
جنسیت: زن
.........................................................
محل سکونت:
.........................................................
سن: 5 / 9 / 1372
.........................................................
میزان تحصیلات: کارشناسی بهداشت محیط
.........................................................
شماره تماس: ...
.........................................................
ایمیل و ای دی یاهو: ...
.........................................................
درباره من: اینجا پاتوق ما دانشجوهای مهندسی بهداشت محیط اصفهانه. به جمع ما خوش اومدین...
نظرات شما عزیزان:
چییییییییییییییییش ...................................................gif)
.gif)
سلام مهدیه جون ممنون به خاطر وب زیبات امیدوارم تابستونا به خوبی بگذرونی
سلام مهدیه جون مرسی به خاطر وبلاگ زیبات امیدوارم تابستونا به خوبی بگذرونی.gif)
مهدیه:به به سلام به فاطمه جون خودم.باورم نمیشه اومدی وبلاگ.منم امیدوارم تابستون خوبی داشته باشی و باز هم به وب سر بزنی:*
.gif)
مهدیه:به به سلام به فاطمه جون خودم.باورم نمیشه اومدی وبلاگ.منم امیدوارم تابستون خوبی داشته باشی و باز هم به وب سر بزنی:*
سلام.وبلاگ خوبی دارید
شما مقطع کارشناسی میخونید؟تا جایی که یادمه مقطع کارشناسی عنوانش مهندسی نیست
مهدیه:بله ما کارشناسی هستیم و دقیقا اسمش مهندسیه نمی دونم شما چرا اینو میگین!!!!
شما مقطع کارشناسی میخونید؟تا جایی که یادمه مقطع کارشناسی عنوانش مهندسی نیست
تمام معلمهایی که مثل شمع میسوزند تا آخر سال گاز سوز میشن!
میدونی تفاوت شهرداری با صدا و سیما چیه؟ اولی آشغال رو جمع میکنه، دومی آشغال پخش میکنه!
گفتم غم تو دارم گفتا چشت درآید
گفتم كه یار من شو گفتادلم نخواهد
گفتم خوشا هوایی كز باد صبح خیزد
گفتا هوای گرمیست اه اه عرقم در آمد
گفتم دل رحیمت كی عزم صلح دارد
گفتا برو به سویی تا گل نی در آید
گفتم كه یار من شو گفتادلم نخواهد
گفتم خوشا هوایی كز باد صبح خیزد
گفتا هوای گرمیست اه اه عرقم در آمد
گفتم دل رحیمت كی عزم صلح دارد
گفتا برو به سویی تا گل نی در آید
انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت مي كرد بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالي كه در راه دانشگاه بود با صداي بلند گفت كه خيلي احساس خستگي مي كند؟
راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنراني داشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت.
به هر حال سخنراني راننده به نحوي عالي انجام شد ولي تصور انيشتين درست از آب درامد.
دانشجويان در پايان سخنراني شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به سوالات پاسخ داد به حدي كه باعث شگفتي حضار شد!
راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنراني داشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت.
به هر حال سخنراني راننده به نحوي عالي انجام شد ولي تصور انيشتين درست از آب درامد.
دانشجويان در پايان سخنراني شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به سوالات پاسخ داد به حدي كه باعث شگفتي حضار شد!
یه پشه اومده بود تو اتاقم
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده
تا منو دید گریه اش گرفت
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسقندی چیزی بکشی
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیق
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده و تخت خوابیده
بیچاره حق داشت خسته راه بود
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه...
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده
تا منو دید گریه اش گرفت
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسقندی چیزی بکشی
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیق
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده و تخت خوابیده
بیچاره حق داشت خسته راه بود
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه...
ممنون از راه اندازی وبلاگ
پاسخ:خواهش عزیزم.لطفا از این به بعد با اسم قشنگ خودت نظر بذار.
موضوعات مرتبط:
برچسبها:
تاريخ : - | - | نویسنده : مهدیه
|
|