هی بگین انگلیسی آسونه...!!!

سه جادوگر به سه ساعت سواچ نگاه میکنند؛
کدام جادوگر به کدام ساعت نگاه میکند
.
.
حالا به انگلیسی ترجمه کن!!!!!
.

Three witches watch three Swatch watches

Which witch watch which Swatch watch

روایت داریم 3نفر بعد از خوندن این دیوونه شدن



تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1392 | 19:8 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

مکالمه من با فک و فامیلامون پشت تلفن
فک و فامیلمون: سلام خوبی؟
من: مرسی شما خوبی؟
+ مرسی منم خوبم،تو چطوری؟
-هی منم بدم نیستم،ی نفسی میره میاد،دیگه چه خبر؟
+ منم خوبم،تو خوبی؟
- آره منم خوبم،راستی خانواده خوبن؟
+ فدای تو،سلام می رسونن،مامان بابا خوبن؟
-آره اوناهم خوبن درگیر کار و بارن،اصله حالت چطوره؟
+هی بدک نیستم،تو چی کارا می کنی؟
...- منم خوبم،دیگه می گذرونیم،چه خبرا از خودت؟
+مرسی،تو چیکارا می کنی؟
-منم خوبم فدای تو،کاری نداری؟
+نه قربونت برم خیلی خوشحال شدم
-منم همینطور،خدافظ
+منم خوبم خداحافظ



تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392 | 12:54 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

خواهر دوستم 3، 4 سالشه رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومدد

بیرون زد زیر گریه پرسیدیم چی شده

گفت عروسکام منو بازی نمیدن
.
.
.
.
.

من ...



تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392 | 12:50 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

نحوه ی جستجوی پسرا تو گوگل: نرم افزار پارتیشن بندی.
نحوه جستجوی دخترا تو گوگل: چطوری هاردمو به چند تا درایو تقسیم کنم؟ الان سه تا درایو دارم. میخوام بشه ۶ تا



تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392 | 12:34 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

گوشیمو گذاشتم رو حالت "air plane mode"

از طبقه ۱۲ ام پرتش کردم تو هوا , افتاد خورد و خاکشیر شد...

نمیدونم این چه قابلیت مسخره ایه!

کار نمیکنه که...



تاريخ : دو شنبه 26 فروردين 1392 | 11:45 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

پرستوی مهاجرم چرا زلانه می روی؟

اگر زلانه می روی چرا شبانه می روی؟

قرار من،شکیب من،مهاجر غریب من

فدای غربتت شوم،که مخفیانه می روی

حیات جان،امید دل،علی بود زتو خجل

که با کبودی بدن ز تازیانه می روی

شهادت فاطمه زهرا تسلیت باد...



تاريخ : یک شنبه 24 فروردين 1392 | 23:59 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

اونقده کیف میده به یکی بگی وایسا ازت عکس بگیرم..

بعد

ازش فیلم بگیری 
عین منگلا نگا میکنه 
۱ بار امتحان کن!
 
.................................
 
 

مردها کلا به دو گروه اصلی تقسیم میشن :

گروه اول
گروه دوم
تنها تفاوتشون هم در اینه که هیچ تفاوتی ندارن
زیادن تو یه گروه جا نمیشد !

 

 ..............................

نه کوه به کوه می رسه ، نه آدم به آدم

حقتون رو همون موقع که دم دستتون هست ، بگیرین !

 

 

...............................

میگما مامان شما هم سیب زمینی سرخ شده ها رو تا قبل از غذا

تو اعماق کابینتها قایم میکنه عایا !؟

 

 

.............................

  من ساعت خوابم رو با آمریکا تنظیم کردم …

فقط مونده درسم رو تموم کنم،ویزا بگیرم، آیلتس قبول شم
پذیرش بگیرم، پول در بیارم و بلیت بخرمو برم …
همین
...........................

 

یه مقاله خوندم توش نوشته بود:

بعد از هر ۲۰ دقیقه کار با کامپیوتر،۲۰ ثانیه به یه جای دور نگاه کن!

از همینجا خدمت صاحب مقاله سلام عرض میکنمو میگم:
آخه عزیز من !
من اگه میدونستم ۲۰ دقیقه دیگه کِی میشه،
که ۴ بار چاییم سرد نمیشد!!
..........................

دوست دارم الان یکی بغلم کنه بگه:

چته دیوونه بیا این یه نخ سیگارو بکش!!
منم بگم پاشو بروگمشوآشغال ناباب
خیلی صحنه آموزنده و ملودرامی میشه!
...........................

شما یادتون نمیاد

خودمم یادم نمیاد

مال خیلی وقت پیشه !
بعله
...........................

 

  دخترا , پسرا… هرچقدرم عاشق چاووشی و یگانه باشید

یا حتی عاشق افتخاری و شجریان باشید

بازم هیچ فرقی نداره
شب عروسیتون باید امشو شوِ شِ لیپک لی لی لونه بذارید
این یه قانونه !
..........................

باز کجا ؟؟؟

سوالی که حتی اگه ۲سال خونه باشی

و یهو بخوای از خونه خارج بشی حتما میشنوی !
.......................... 

اگه تو مسیری هستی که ترافیک نیست ، قطعاً اشتباه اومدی!

........................

یکی از فانتزیام هـم اینه که پورشــه پانامـرا دیدم

با عجله سوارشم بگم چرا دیراومــدی   بعـدش که

راننده رو دیدم بگم:اَ اَ اَ ببخشید فک کردم بابامه ؛بعد پیاده شم 

 

 



تاريخ : جمعه 23 فروردين 1392 | 13:9 | نویسنده : مهدیه مهدوی |


آدمایی هستن که : 


هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم. 

وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده ، راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره . 

اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون. 

 
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن. 
اینا فرشته هستن. !! 

همین ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند. 

مثل اون راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینشو محکم ببندی ، بلند می گه: روز خوبی داشته باشی. 

آدمایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم تو چشمشون می شی، دستپاچه رو بر نمی گردونن، لبخند می زنن و هنوز نگاهت می کنن. 

آدمایی که حواسشون به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشون جا می دن، گاهی بغلشون می کنن. 

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرن،... مثلا می گن این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی. 

آدمایی که از سر چهار راه، نرگس نوبرانه می خرن و با گل می رن خونه. 

آدمای پیامک های آخر شب، که یادشون نمی ره گاهی قبل از خواب، به دوستاشون یادآوری کنن که چه عزیزن، آدمای پیامکهای پُر مهربی بهونه، حتی اگه با اونها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی. 

آدمایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنن که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین، خط هایی می نویسن که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس رو تاب نمیارن. 

آدمایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشون را با لبخند تعارف می کنن که غریبگی نکنی. 

آدمایی که خنده رو از دنیا دریغ نمی کنن، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنن و روی جدول لی لی می کنن. 

همین ها هستن که دنیا رو جای بهتری می کنن برای زندگی کردن ... مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت هاش به دست هات یک فشار کوچیک میده، چیزی شبیه یک بوسه. 

وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده..! 

وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته. 

وقتی بارون میاد دستاشون رو به آسمونه. 

وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن خوب شد زنگ زدی باید بلند می شدم. 

وقتی یه بچه میبینن سرشار از شورو شوق میشن و باهاش شروع 
به بازی کردن میشن 

آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخش تر..!
 

 



تاريخ : پنج شنبه 22 فروردين 1392 | 22:27 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

 

 

 

اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
 
 
یادش بخیر



ﺍﻭﻝ ﻣﻬﺮ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﺸﺘﺎﺩﻭ ﭘﻨﺠﯽ رفتن ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ..

ﺩﻫﻪ ﻫﺸﺘﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﻋﻀﻮ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﻭﮎ ﺷﺪﻥ ..

دﻫﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﻧﻮﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻻﻥ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻭ ﺍﻧﺪ ..

دهه ﺷﺼﺘﯽ ﻫﺎهم  ﺩﺍﺭﻥ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﻦﺍﻧﮕﺎﺭ...




تاريخ : چهار شنبه 21 فروردين 1392 | 23:35 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

باراک اوباما هستم برنده جایزه نوبل و رییس جمهور آمریکا
از سال اول دبیرستان در ازمونهای کانون شرکت می کردم
...

 



تاريخ : سه شنبه 20 فروردين 1392 | 22:29 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

خدا جون!

گفتم: خسته ام....
گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله...از رحمت خدا ناامید نشوید(زمر/53)
گفتم:هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره...
گفتی: ان الله بین المرء و قلبه...خدا حائل است میان انسان و قلبش(انفال/26)
گفتم: هیچ کسی رو ندارم...
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید...ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم(ق/16)
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی...
گفتی: فاذکرونی، اذکرکم...منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)



تاريخ : دو شنبه 19 فروردين 1392 | 21:59 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست

آسمانا!کاسه صبر درختان پر شده ست

 

زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست

 

بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند

دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست

 

دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر

شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست

 

شهر گفتم؟!شهر!آری شهر!شهر!

از خیابان!از خیابان!از خیابان پر شده ست

 

 



تاريخ : یک شنبه 18 فروردين 1392 | 21:26 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

دارم به این فکر میکنم که اگه میشه یه جزوه رو تو یه روز خوند  حتما میشه تو یه روزم درسش داد :پ چرا ما یه ترم میریم دانشگاه!!!!!!!!!!!!!

.

.

.

.

دقت کردین وقتی میخاین برین سایت دانشگاهو برا دیدن نمره ها ببینید یا اینترنت قطع میشه یا برق میره یا سیستم هنگ میکنه یا یه سر خر بالای سرت ظاهر میشه!!!!!!

.

.

.

و آنها گویند مارا به ترم قبل بازگردانید -تا درس بخوانیم -آیا به آنها به اندازه ی کافی فرجه ندادیم تا درس بخوانند؟؟؟؟؟!!!!!

هرگز-صرفا این فقط چیزی است که آنها میگویند!

و آنها به مشروطیت عظیم گرفتار خواهند شد ...

ایام امتحانات, فصل امتحانات, امتحانات دانشجویان

 



تاريخ : یک شنبه 18 فروردين 1392 | 13:38 | نویسنده : سمیرا سلحشور |

عکاسی گلرخ با خدمات ویژه :
عکس از عروس و داماد در باغ پسته
پاشیدن پوست پسته و آجیل در حین فیلمبرداری بر سر عروس داماد
رد شدن پراید از جلوی دوربین ( ٢ الی ٣ بار) :D

.

.

.

.
- ساعت چنده ؟
- قدیم یا جدید ؟
پرکاربردترین سوال فروردین ماه :D

.

.

.
۹۲جان ! خواهشن سال خوبی باش !
نذار چهار روز دیگه رومون تو روی هم واشه :|

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 17 فروردين 1392 | 22:33 | نویسنده : مهدیه مهدوی |
تاريخ : شنبه 17 فروردين 1392 | 21:52 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

با ریتم بخونید:دی

عجب رسمیه رسم زمونه

خونه‌مون عیدا پرمهمونه
می‌رن مهمونا ازاونا فقط
آشغال میوه به جامی‌مونه!
کجاست اون کیوی؟چی شد نارنگی؟
کجا رفت اون موز؟خدا می‌دونه!
جعبه خالی شیرینی هنوز
گوشه‌ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تاآشپزخونه
شیرینیش کجاست؟خدا می‌دونه
می‌رن مهمونا ازاونا فقط
جعبه‌ی خالی به جا می‌مونه‌!
از بس خونه رو به هم می‌ریزن
آدم مثل خر تو گل می‌مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه؟!
قند نصفه‌ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند،نصف دندونه!
می‌رن مهمونا ازاونا فقط
نصفه‌ی دندون بهجا می‌مونه!
پسته‌ی خندون،بادوم شیرین
فندق در باز، مال مهمونه
پرسید زیر لب یکی با حسرت:
که از این آجیل به غیر از تخمه،
واسه ما بعدهاچی‌چی می‌مونه؟



تاريخ : پنج شنبه 15 فروردين 1392 | 15:30 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

مامور  راهنمایی رانندگی قبل از  گرانی :
راننده پراید حرکت کن یابو اینجا جای وایسادنه ؟ :|
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
همان مامور بعد از  گرانی پراید : راننده محترم پراید منتظر حرکت شما هستیم !



تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 | 16:1 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟

*مدرسان شریف*

دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری؟

*مدرسان شریف*

شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره؟

*مدرسان شریف*

...

 

خیلی وقته املت نخوردیـــــــــ­م!!
.

.
.
.
جمله تکراری مامانم موقع نهار و شام

وقتی هیچی درست نکرده :/

...

 

 

انقدر بدم میاد موقع درس خوندن یکی بیدارم میکنه......شما هم اینجورید؟؟؟

...

ﻋﺒﺎﺭﺕ " اصن ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ " ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻗﻄﻌﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ در آن گند زدید!

...

 

ﯾﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﺷﯿﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﯿﺪﺵ ﻣﺎﻟﻪ ﻓﺮﺩﺍﺱ!!
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻣﺶ ﯾﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺷﻪ؟!!!

...

 

سنگ پا، گل سر جادویی، عطر جادویی گل سنجد، ساعت LE... D، لیزر پوینتر، شارژر اضطراری موبایل....
[ سایتهای ایرانی، نتیجه ی جستجوی مقاله ]

 

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 | 15:52 | نویسنده : مهدیه مهدوی |


اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: یک اصفهانی توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین ! اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست.

 

کارتا ایناشم پیشی من نیست.

 

 

 

من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب.چاقوشم صندلی عقب گذاشتم.حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین.

 

 

 

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میدهد و در خواست کمک فوری می کنه فرمانده اش هم به او می گه که کاری نکند تا او خودشو برسونه.

 

 

 

فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل می رسوند و به راننده اصفهانی می گوید:

 

اقا گواهینامه؟

 

 اصفهانی گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می دهد. فرمانده می گه اقا کارت

 

ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین که به نام خودش بوده در میاره و می دهد به فرمانده فرمانده که روی صندوق عقب چاقویی پیدا نکرده عصبانی دستور می دهد تا راننده در صندوق عقب را باز کند.

 

 

 

اصفهانی در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست .

 

فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانی میگه "پس این مامور ما چی میگه؟"

 

 

 

اصفهانی می گوید :

 

چی میدونم والا جناب سرهنگ.لابد الانم می خواد بگه من 180 تا سرعت می رفتم



تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 | 15:49 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

دقت کردین هیچ کس کار به کارت نداره

درست اون شبی که فرداش امتحان ترم داری و هیچی درس نخوندی

و میخوای بشینی سر درست

دختر عموی دختر خاله ی پشمک میرزا میاد خونتون و شام هم میمونه

.

.

.

ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺩﺭﮔﻤﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ

ﺍﮔﻪ یه ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺳﺎﺭﻭ ﺩﺭﺱ ﺑﻌﺪﻩ

یه ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻣﯽﺗﻮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺳﺎﺭﻭ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ !؟

.

.

.

مولوی یک داستانی داره که طرف دنبال گنج و روزی فراوان بدون کاره

داستان رو ولش کن

خواستم بگم بیحالی حداقل هفت قرن سابقه داره !

.

.

.

شاعر در شعری میفرماید

جو ، جوی بلا

جی ، جیگر طلا

من ، پخش و پلا

.

.

.

مکالمه امروز منو بابام: بابایی؟

-شلوارم تو اتاقه برو هر چقد میخوای ور دار

خو پدرم شاید میخوام بات درد و دل کنم

البته من پول میخواستما

.

.

.

جواد خیابانی یه صفت هایی به کار میبره که سه خط و نیم فقط طول داره!

مثال:

بازیکنِ فصل پیش از این تیم رفته و حالا برگشتۀ این تیم !

.

.

.

من هنوز سر اون عیدی هایی که ازم میگرفتن

و میرفتن واسم حساب بانکی باز میکردن ، اما هیچ وقت ندیدمشون

با خونوادم درگیرم !

.

.

.

ای کسانی کـــه همش میرید ســراغِ یخچال

بعضی وقتا درِ فریزر رو هــم باز کنید شاید بستنی ای آنجا خفته باشد !

.

.

.

دقت کردین ؟

سه تفنگدار چهار نفر بودن و سه تار هم چهار سیم داره!

بنظرم تو هنر سه یعنی چهار

.

.

.

انقـدری که من منتظر رسیدن گوجه سبزم

منتظر رسیدن نیمه ی گمشدم نیستم

.

.

.

عرض کنم خدمتتون که یه تی تاپ ۱۰۰ تومنی داریم یه تی تاپ ۳۰۰ تومنی

فرقشون هم با هم اینه که تی تاپ ۳۰۰ تومنیه جلدش بزرگ تره !

.

.

.

به سلامتی مبصر کلاس که کتک رو خودش خورد ولی نگفت کار کی بود !

.

.

.

توی ایران واسه رانندگی یا باید گواهینامه داشته باشی یا نیسان !

.

.

.

کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،

مسافرت گله ای حال میده ^_^

.

.

.

ما پارسال عید نرفتیم امریکا

امسالم نمیریم ایتالیا

کلا ما اینجوری هستیم

هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم !

شما چطور !؟

.

.

.

دقت کردین ؟

دم در سالن عروسی هم همیشه چندتا آواره هستن

که همه بهشون میگن شما با ماشین ما بیا !

.

.

.

دقایقی پیش مامانم سراسیمه اومده تو اتاقم

میگه ، یه بسته گوشت از فریزر گم شده تو برنداشتی؟

خو مادر من ، من گربه ام؟ درنده ام؟ چی ام؟

که فکر کردی یه بسته گوشت خام و یخ زده رو میتونم برداشته باشم؟

.

 

 



تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392 | 22:26 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه

 

میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها

 

میذاشت و انعام میگرفت …

 

پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

 

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب

 

و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

 

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم

 

اسراف نمیشد هم ….

بچه هاش شاد میشدن …

 

برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست

 

پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست

 

نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از

 

مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد !

 

راهش رو کشید رفت …

 

 چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن

 

ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو

 

برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار

 

….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم

 

نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !

 

زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد

 



پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو

 

چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با

 

صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!


برچسب‌ها: آموزنده ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:36 | نویسنده : شبنم نوری |

 

آزمون زیر از چهار سؤال تشکیل شده که میزان مدیریت یک فرد را نشان می دهد.


سؤال‌ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید

و بعد پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده‌اید یا خیر.

 

برای مشاهده سوال ها به ادامه مطلب برید...

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:16 | نویسنده : شبنم نوری |

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان

 

زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.

 

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از

 

نگاهشان خواند:

 

نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم

 

خوشبختند.

 

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و

 

غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به

 

رویش نشست.

 

یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

 

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

 

پیرمرد کمی‌نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی‌نوشید. همین که پیرمرد به

 

ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می‌کردند و این بار به این

 

فــکر می‌کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ

 

سفــارش بدهند.

 

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی‌هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به

 

طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه

 

بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه

 

چیز شریک باشیم.

 

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه

 

می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند.

 

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک

 

ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت داریم در همه

 

چیز با هم شریک باشیم.

 

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو

 

آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟

 

-پیرزن جواب داد: بفرمایید

 

چرا شما چیزی نمی‌خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی

 

هستید؟

 

-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:12 | نویسنده : شبنم نوری |

 

یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه

 

داشتم میومدم یه بچه 5-6 ساله روی صندلی جلویی بغل

 

مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی می گرفت طرف من، هی

 

می کشید طرف خودش. منم کرمم گرفت این دفعه که بچه

 

شکلات رو آورد یه گاز بزرگ زدم! بچه یه کم عصبانی شد

 

ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادند. خیلی خوشحال

 

بودم که همچین شیطنتی کردم. یه کم که گذشت دیدم تو شکمم

 

داره یه اتفاقایی میافته. رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم

 

دستشویی. خلاصه حل شد. پانزده دقیقه نگذشه بود که باز

 

همون اتفاق افتاد. دوباره رفتم... سومین بار دیگه مسافرا چپ

 

چپ نگاه می کردن. این بار خیلی خودم رو نگه داشم، دیدم

 

نه، انگار نمی شه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم! تو هم ما

 

رو مسخره کردی... رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم

 

ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت: این بچه دچار یبوسته، ما

 

روی شکلات ها مسهل میمالیم می دیم بچه می خوره! خلاصه

 

خیلی ناجور گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره

 

به خانومه گفتم ببخشید بازم از این شکلات ها دارید؟ گفت بله

 

و یکی داد... رفتم پیش راننده گفتم باید این رو بخورین. الا و

 

بلا که امکان نداره دستمو رد کنین. خلاصه یه گاز خورد و

 

من خوشحال اومدم سر جام. ده دقیقه طول نکشید که راننده

 

ماشین رو نگه داشت! من هم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی

 

که به خرج دادم! ده دقیقه دیگه باز ماشین رو نگه داشت! بعد

 

منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم

 

آقا دستم به دامنت منم همین مشکل رو داشتم! کار همین

 

شکلاته بود! شما درکم نمی کردین! خلاصه راننده هر ده

 

پانزده دقیقه نگه می داشت منو صدا می کرد می گفت هی

 

جوون! بیا بریم!

 

نتیجه اخلاقی: وقتی دیگران درکتون نمی کنند، یه کاری کنید

 

درکتون کنند!

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:5 | نویسنده : شبنم نوری |


یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در

هواپیما نشسته بودند.

برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه

 

عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.

برنامه نویسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر

 

نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.

مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.

برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید

 

اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .

این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.

برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی

 

بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .

اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه

 

متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو

 

جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل شد

 

و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم چت

 

کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو

 

بهش داد مهندس مودبانه پول رو گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد.

 

برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟؟ مهندس بدون اینکه کلمه

 

ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خــــــوابید!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : حسن کل کل با مهندس جماعت خطرناکه حسن !!!!!!!


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:2 | نویسنده : شبنم نوری |

 

ﻣﺠﯿﺪ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟؟
- ﻫﯿﭽﯽ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﭘﺎﻟﻪ.
- ﭘﺴﺮﻡ، ﭘﺎﻟﻪ ﻧﻪ ﭼﺎﻟﻪ.
- ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﯾﻪ ﻧﻮﻉ ﮔﻠﻪ .
- ﺍﻭﻥ ﻻﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻻﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺑﺮ ﻣﯿﺎﺩ .
- ﺍﻭﻥ ﻫﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻫﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ.
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻣﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﻪ.
- ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ.
- ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ.
- ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻣﻪ ﺳﺖ.
- ﺧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺎﮐﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ ﺗﻮ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﭘﺴﺖ.
- ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺳﺖ.
- ﻧﺎﻣﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﭙﺮﻥ .
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﺳﺖ .
- ﻣﺎﻧﻊ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻤﻮﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﮕﻪ ﺟﺎﻣﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﮔﺎﺯ .
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﯾﻊ ﺳﺖ
- ﻣﺎﯾﻊ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﯿﺰ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺩﺍﺭﻩ.
- ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺠﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﭘﺎﯾﻪ ﺳﺖ ﭘﺎﯾﻪ
ﭘﺎﯾﻪ.
- ﭘﺎﯾﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﯿﺎﻓﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ .
- ﺍﻭﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﺳﺖ.
- ﺳﺎﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﺪ .
- ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﺖ.
- ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ .......
  * یادش بخیر.

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:21 | نویسنده : شبنم نوری |

 

ﺷﺎﻣﭙﻮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
 
ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ ﻭ
 
ﻣﻮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻤﺎﻟﯿﺪ ﺳﭙﺲ ﺁﺑﮑﺸﯽ ﮐﻨﯿﺪ!
 
ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻗﺮﻗﺮﻩ
 
ﮐﻨﻢ ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺷﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﺁﮔﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ |:

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:20 | نویسنده : شبنم نوری |

 

دلسا :اولین باری که داشتی با من صحبت میکردی اولین باری بود که با من صحبت
 
کردی !
گوگوش :بیا بغلم !!!

دلسا :پاک کن نداشتم با مداد نقاشیتو کشیدم !
گوگوش :بیا بغلم !!!

دلسا: من از بچگی ، کودک بودم !
گوگوش: بیا بغلم !!!

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:19 | نویسنده : شبنم نوری |

 

آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه . یه روزنامه ی اردنی خبر زده
 
که آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو
 
یه سایت فارسی! >>>* ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه
 
>>>* من چهارشمبه چک دارم ! >>>* منم چهارشنبه امتحان دارم .
 
موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ... >>>... * پس چرا ساعت
 
شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم... >>>* حالا من چی بپوشم؟! >>>*
 
ما شماره ماشین مون فرده، فك نكنم بتونیم تــو این حماسه آفرینی حضور
 
بهم برسونیم! >>>* میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت
 
ببرن آمریکا >>>* سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج
 
شنبه جعمه بریم دَدَر!! >>>* شام هم میدن؟ >>>* ایول ، بالاخره یه
 
بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم ! تازه
 
اگه اسیر نشم و برگردم >>>* بگو سر راه نون بگیره... >>>* ای
 
بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما
 
از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳
 
-۴ حمله کنن بعد از ناهار :| )))))

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:16 | نویسنده : شبنم نوری |

سوال علمي شرعي اجتماعي يه پسر...........

 

امروز با نامزدم بيرون بودم، تا رسيدم خونه دست كردم تو جيبم ديدم

 

گوشيم نيست!

 

زنگ زدم كسي جواب نداد!

 

مسيري رو كه پياده اومده بودم برگشتم، نبود منم جوگير!!!

 

گفتم خدايا اگه پيدا بشه يه گوسفند ميكشم!!!

 

خلاصه با حال و روز داغون برگشتم خونه، زنگ زدم به نامزدم گفتم:

 

عزيزم من گوشيم گم شده، اگه زنگ زدي يا اس.ام.اس دادي جواب ندادم

 

نگران نشو.

 

گفت نه عزيزم من نگران نشدم چون گوشيتو توي ماشين من جا گذاشتي.

 

ولي نيوشا جون ومهسا جون و عسل جون تا حالا كلي اس.ام.اس دادن و

 

يك بند هم دارن زنگ ميزنن! فكر كنم اونا خيلي نگرانت شدن.

 

گوشيتو ميندازم تو سطل آشغال كنار در ورودي همون پارك خراب شده اي

 

كه با توي عوضي توش آشنا شدم. ديگه هم به من زنگ نزن

 

بااااي ...!

 

حالا يه سوال: من الان بايد گوسفند بكشم يا نه ؟


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:14 | نویسنده : شبنم نوری |

نازنیناگرطبیبی بنده بیمار توام

 

بادلی پرآرزومشتاق دیدارتوام

 

گربگویی جای پایت روی چشمان من است

 

چشمان که سهل است باجان خریدارتوام

 

اینو تقدیم میکنم به عزیزترین دوست (سال نومبارک)



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 17:21 | نویسنده : Y-AH |

وطن یعنی کتیبه در دل سنگ   تمدن دین هنر تاریخ و فرهنگ

 

وطن یعنی همه نیک وبهنجار  چه پندار و چه گفتار و چه کردار 

 

به رسم اریایی ها و شیران    به نام نامی مردان ایران..........



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 16:37 | نویسنده : فاطمه نصر |

تقدیر  

        تقویم انسانهای عادیست  و تغییر     

                                                  تدبیر انسانهای عالی......



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 16:31 | نویسنده : فاطمه نصر |

دوستان سلام!

 

از همکاری صمیمانه شما تشکر می کنم.

 

واقعا منو شرمنده خودتون کردید از بس پست و نظر گذاشتید.

 

اگه وبلاگ به دردتون نمی خورد پس چرا ازم خواستید وبلاگو راه بندازم؟؟؟!!!

 

اگه نمی خواید وبلاگ داشته باشیم خوب بگید  حذفش کنم...

 



تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392 | 21:59 | نویسنده : مهدیه مهدوی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.