کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟

*مدرسان شریف*

دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری؟

*مدرسان شریف*

شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره؟

*مدرسان شریف*

...

 

خیلی وقته املت نخوردیـــــــــ­م!!
.

.
.
.
جمله تکراری مامانم موقع نهار و شام

وقتی هیچی درست نکرده :/

...

 

 

انقدر بدم میاد موقع درس خوندن یکی بیدارم میکنه......شما هم اینجورید؟؟؟

...

ﻋﺒﺎﺭﺕ " اصن ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ " ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻗﻄﻌﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ در آن گند زدید!

...

 

ﯾﻪ ﭘﺎﮐﺖ ﺷﯿﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﯿﺪﺵ ﻣﺎﻟﻪ ﻓﺮﺩﺍﺱ!!
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﻣﺶ ﯾﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺷﻪ؟!!!

...

 

سنگ پا، گل سر جادویی، عطر جادویی گل سنجد، ساعت LE... D، لیزر پوینتر، شارژر اضطراری موبایل....
[ سایتهای ایرانی، نتیجه ی جستجوی مقاله ]

 

 

 

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 | 15:52 | نویسنده : مهدیه مهدوی |


اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: یک اصفهانی توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین ! اصفهانی با لهجه ی غلیظی میگه :من گواهینامه ندارم.این ماشینم مالی من نیست.

 

کارتا ایناشم پیشی من نیست.

 

 

 

من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب.چاقوشم صندلی عقب گذاشتم.حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین.

 

 

 

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میدهد و در خواست کمک فوری می کنه فرمانده اش هم به او می گه که کاری نکند تا او خودشو برسونه.

 

 

 

فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل می رسوند و به راننده اصفهانی می گوید:

 

اقا گواهینامه؟

 

 اصفهانی گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می دهد. فرمانده می گه اقا کارت

 

ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین که به نام خودش بوده در میاره و می دهد به فرمانده فرمانده که روی صندوق عقب چاقویی پیدا نکرده عصبانی دستور می دهد تا راننده در صندوق عقب را باز کند.

 

 

 

اصفهانی در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست .

 

فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانی میگه "پس این مامور ما چی میگه؟"

 

 

 

اصفهانی می گوید :

 

چی میدونم والا جناب سرهنگ.لابد الانم می خواد بگه من 180 تا سرعت می رفتم



تاريخ : دو شنبه 12 فروردين 1392 | 15:49 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

دقت کردین هیچ کس کار به کارت نداره

درست اون شبی که فرداش امتحان ترم داری و هیچی درس نخوندی

و میخوای بشینی سر درست

دختر عموی دختر خاله ی پشمک میرزا میاد خونتون و شام هم میمونه

.

.

.

ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻢ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺩﺭﮔﻤﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ

ﺍﮔﻪ یه ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺳﺎﺭﻭ ﺩﺭﺱ ﺑﻌﺪﻩ

یه ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﻣﯽﺗﻮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺳﺎﺭﻭ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ !؟

.

.

.

مولوی یک داستانی داره که طرف دنبال گنج و روزی فراوان بدون کاره

داستان رو ولش کن

خواستم بگم بیحالی حداقل هفت قرن سابقه داره !

.

.

.

شاعر در شعری میفرماید

جو ، جوی بلا

جی ، جیگر طلا

من ، پخش و پلا

.

.

.

مکالمه امروز منو بابام: بابایی؟

-شلوارم تو اتاقه برو هر چقد میخوای ور دار

خو پدرم شاید میخوام بات درد و دل کنم

البته من پول میخواستما

.

.

.

جواد خیابانی یه صفت هایی به کار میبره که سه خط و نیم فقط طول داره!

مثال:

بازیکنِ فصل پیش از این تیم رفته و حالا برگشتۀ این تیم !

.

.

.

من هنوز سر اون عیدی هایی که ازم میگرفتن

و میرفتن واسم حساب بانکی باز میکردن ، اما هیچ وقت ندیدمشون

با خونوادم درگیرم !

.

.

.

ای کسانی کـــه همش میرید ســراغِ یخچال

بعضی وقتا درِ فریزر رو هــم باز کنید شاید بستنی ای آنجا خفته باشد !

.

.

.

دقت کردین ؟

سه تفنگدار چهار نفر بودن و سه تار هم چهار سیم داره!

بنظرم تو هنر سه یعنی چهار

.

.

.

انقـدری که من منتظر رسیدن گوجه سبزم

منتظر رسیدن نیمه ی گمشدم نیستم

.

.

.

عرض کنم خدمتتون که یه تی تاپ ۱۰۰ تومنی داریم یه تی تاپ ۳۰۰ تومنی

فرقشون هم با هم اینه که تی تاپ ۳۰۰ تومنیه جلدش بزرگ تره !

.

.

.

به سلامتی مبصر کلاس که کتک رو خودش خورد ولی نگفت کار کی بود !

.

.

.

توی ایران واسه رانندگی یا باید گواهینامه داشته باشی یا نیسان !

.

.

.

کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،

مسافرت گله ای حال میده ^_^

.

.

.

ما پارسال عید نرفتیم امریکا

امسالم نمیریم ایتالیا

کلا ما اینجوری هستیم

هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم !

شما چطور !؟

.

.

.

دقت کردین ؟

دم در سالن عروسی هم همیشه چندتا آواره هستن

که همه بهشون میگن شما با ماشین ما بیا !

.

.

.

دقایقی پیش مامانم سراسیمه اومده تو اتاقم

میگه ، یه بسته گوشت از فریزر گم شده تو برنداشتی؟

خو مادر من ، من گربه ام؟ درنده ام؟ چی ام؟

که فکر کردی یه بسته گوشت خام و یخ زده رو میتونم برداشته باشم؟

.

 

 



تاريخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392 | 22:26 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه

 

میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها

 

میذاشت و انعام میگرفت …

 

پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

 

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب

 

و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

 

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم

 

اسراف نمیشد هم ….

بچه هاش شاد میشدن …

 

برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست

 

پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست

 

نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از

 

مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد !

 

راهش رو کشید رفت …

 

 چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن

 

ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو

 

برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار

 

….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم

 

نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !

 

زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد

 



پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو

 

چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با

 

صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!


برچسب‌ها: آموزنده ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:36 | نویسنده : شبنم نوری |

 

آزمون زیر از چهار سؤال تشکیل شده که میزان مدیریت یک فرد را نشان می دهد.


سؤال‌ها مشکل نیستند. در مورد هر سؤال اول سعی کنید خودتان پاسخ بدهید

و بعد پاسخ را بخوانید تا ببینید درست جواب داده‌اید یا خیر.

 

برای مشاهده سوال ها به ادامه مطلب برید...

 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:16 | نویسنده : شبنم نوری |

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان

 

زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می‌کردند.

 

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می‌کردند و به راحتی می‌شد فکرشان را از

 

نگاهشان خواند:

 

نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و چقدر در کنار هم

 

خوشبختند.

 

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و

 

غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به

 

رویش نشست.

 

یک ساندویچ همبرگر، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

 

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

 

پیرمرد کمی‌نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی‌نوشید. همین که پیرمرد به

 

ساندویچ خود گاز می‌زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می‌کردند و این بار به این

 

فــکر می‌کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی‌توانند دو ساندویچ

 

سفــارش بدهند.

 

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی‌هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به

 

طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه

 

بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه

 

چیز شریک باشیم.

 

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می‌خورد، پیرزن او را نگاه

 

می‌کند و لب به غذایش نمی‌زند.

 

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک

 

ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ماعادت داریم در همه

 

چیز با هم شریک باشیم.

 

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو

 

آمد و گفت: می‌توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟

 

-پیرزن جواب داد: بفرمایید

 

چرا شما چیزی نمی‌خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید. منتظر چی

 

هستید؟

 

-پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا!


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:12 | نویسنده : شبنم نوری |

 

یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه

 

داشتم میومدم یه بچه 5-6 ساله روی صندلی جلویی بغل

 

مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی می گرفت طرف من، هی

 

می کشید طرف خودش. منم کرمم گرفت این دفعه که بچه

 

شکلات رو آورد یه گاز بزرگ زدم! بچه یه کم عصبانی شد

 

ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادند. خیلی خوشحال

 

بودم که همچین شیطنتی کردم. یه کم که گذشت دیدم تو شکمم

 

داره یه اتفاقایی میافته. رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم

 

دستشویی. خلاصه حل شد. پانزده دقیقه نگذشه بود که باز

 

همون اتفاق افتاد. دوباره رفتم... سومین بار دیگه مسافرا چپ

 

چپ نگاه می کردن. این بار خیلی خودم رو نگه داشم، دیدم

 

نه، انگار نمی شه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم! تو هم ما

 

رو مسخره کردی... رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم

 

ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت: این بچه دچار یبوسته، ما

 

روی شکلات ها مسهل میمالیم می دیم بچه می خوره! خلاصه

 

خیلی ناجور گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره

 

به خانومه گفتم ببخشید بازم از این شکلات ها دارید؟ گفت بله

 

و یکی داد... رفتم پیش راننده گفتم باید این رو بخورین. الا و

 

بلا که امکان نداره دستمو رد کنین. خلاصه یه گاز خورد و

 

من خوشحال اومدم سر جام. ده دقیقه طول نکشید که راننده

 

ماشین رو نگه داشت! من هم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی

 

که به خرج دادم! ده دقیقه دیگه باز ماشین رو نگه داشت! بعد

 

منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم

 

آقا دستم به دامنت منم همین مشکل رو داشتم! کار همین

 

شکلاته بود! شما درکم نمی کردین! خلاصه راننده هر ده

 

پانزده دقیقه نگه می داشت منو صدا می کرد می گفت هی

 

جوون! بیا بریم!

 

نتیجه اخلاقی: وقتی دیگران درکتون نمی کنند، یه کاری کنید

 

درکتون کنند!

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:5 | نویسنده : شبنم نوری |


یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در

هواپیما نشسته بودند.

برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه

 

عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.

برنامه نویسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر

 

نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.

مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.

برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید

 

اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .

این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.

برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی

 

بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .

اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه

 

متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو

 

جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل شد

 

و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم چت

 

کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو

 

بهش داد مهندس مودبانه پول رو گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد.

 

برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟؟ مهندس بدون اینکه کلمه

 

ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خــــــوابید!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : حسن کل کل با مهندس جماعت خطرناکه حسن !!!!!!!


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 2:2 | نویسنده : شبنم نوری |

 

ﻣﺠﯿﺪ ﺩﻟﺒﻨﺪﻡ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟؟
- ﻫﯿﭽﯽ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮ ﭘﺎﻟﻪ.
- ﭘﺴﺮﻡ، ﭘﺎﻟﻪ ﻧﻪ ﭼﺎﻟﻪ.
- ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﯾﻪ ﻧﻮﻉ ﮔﻠﻪ .
- ﺍﻭﻥ ﻻﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻻﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺑﺮ ﻣﯿﺎﺩ .
- ﺍﻭﻥ ﻫﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻫﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ.
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻣﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﻪ.
- ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ.
- ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻟﻪ ﺳﺖ.
- ﺧﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ.
- ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻣﻪ ﺳﺖ.
- ﺧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺎﮐﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ ﺗﻮ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﭘﺴﺖ.
- ﺍﻭﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺳﺖ.
- ﻧﺎﻣﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﺍﺯﺵ ﻣﯿﭙﺮﻥ .
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﺳﺖ .
- ﻣﺎﻧﻊ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻤﻮﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﮕﻪ ﺟﺎﻣﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﮔﺎﺯ .
- ﺍﻭﻥ ﻣﺎﯾﻊ ﺳﺖ
- ﻣﺎﯾﻊ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﯿﺰ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺩﺍﺭﻩ.
- ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺠﯿﺪ ﺟﺎﻥ ﺍﻭﻥ ﭘﺎﯾﻪ ﺳﺖ ﭘﺎﯾﻪ
ﭘﺎﯾﻪ.
- ﭘﺎﯾﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﯿﺎﻓﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ .
- ﺍﻭﻥ ﺳﺎﯾﻪ ﺳﺖ.
- ﺳﺎﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﭘﺴﺮﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﺪ .
- ﺍﻭﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺳﺖ.
- ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ .......
  * یادش بخیر.

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:21 | نویسنده : شبنم نوری |

 

ﺷﺎﻣﭙﻮ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
 
ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ ﻭ
 
ﻣﻮﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻤﺎﻟﯿﺪ ﺳﭙﺲ ﺁﺑﮑﺸﯽ ﮐﻨﯿﺪ!
 
ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻗﺮﻗﺮﻩ
 
ﮐﻨﻢ ، ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮﺷﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﺁﮔﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ |:

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:20 | نویسنده : شبنم نوری |

 

دلسا :اولین باری که داشتی با من صحبت میکردی اولین باری بود که با من صحبت
 
کردی !
گوگوش :بیا بغلم !!!

دلسا :پاک کن نداشتم با مداد نقاشیتو کشیدم !
گوگوش :بیا بغلم !!!

دلسا: من از بچگی ، کودک بودم !
گوگوش: بیا بغلم !!!

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:19 | نویسنده : شبنم نوری |

 

آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه . یه روزنامه ی اردنی خبر زده
 
که آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو
 
یه سایت فارسی! >>>* ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه
 
>>>* من چهارشمبه چک دارم ! >>>* منم چهارشنبه امتحان دارم .
 
موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ... >>>... * پس چرا ساعت
 
شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم... >>>* حالا من چی بپوشم؟! >>>*
 
ما شماره ماشین مون فرده، فك نكنم بتونیم تــو این حماسه آفرینی حضور
 
بهم برسونیم! >>>* میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت
 
ببرن آمریکا >>>* سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج
 
شنبه جعمه بریم دَدَر!! >>>* شام هم میدن؟ >>>* ایول ، بالاخره یه
 
بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم ! تازه
 
اگه اسیر نشم و برگردم >>>* بگو سر راه نون بگیره... >>>* ای
 
بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما
 
از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳
 
-۴ حمله کنن بعد از ناهار :| )))))

 


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:16 | نویسنده : شبنم نوری |

سوال علمي شرعي اجتماعي يه پسر...........

 

امروز با نامزدم بيرون بودم، تا رسيدم خونه دست كردم تو جيبم ديدم

 

گوشيم نيست!

 

زنگ زدم كسي جواب نداد!

 

مسيري رو كه پياده اومده بودم برگشتم، نبود منم جوگير!!!

 

گفتم خدايا اگه پيدا بشه يه گوسفند ميكشم!!!

 

خلاصه با حال و روز داغون برگشتم خونه، زنگ زدم به نامزدم گفتم:

 

عزيزم من گوشيم گم شده، اگه زنگ زدي يا اس.ام.اس دادي جواب ندادم

 

نگران نشو.

 

گفت نه عزيزم من نگران نشدم چون گوشيتو توي ماشين من جا گذاشتي.

 

ولي نيوشا جون ومهسا جون و عسل جون تا حالا كلي اس.ام.اس دادن و

 

يك بند هم دارن زنگ ميزنن! فكر كنم اونا خيلي نگرانت شدن.

 

گوشيتو ميندازم تو سطل آشغال كنار در ورودي همون پارك خراب شده اي

 

كه با توي عوضي توش آشنا شدم. ديگه هم به من زنگ نزن

 

بااااي ...!

 

حالا يه سوال: من الان بايد گوسفند بكشم يا نه ؟


برچسب‌ها: طنز ,

تاريخ : دو شنبه 5 فروردين 1392 | 1:14 | نویسنده : شبنم نوری |

نازنیناگرطبیبی بنده بیمار توام

 

بادلی پرآرزومشتاق دیدارتوام

 

گربگویی جای پایت روی چشمان من است

 

چشمان که سهل است باجان خریدارتوام

 

اینو تقدیم میکنم به عزیزترین دوست (سال نومبارک)



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 17:21 | نویسنده : Y-AH |

وطن یعنی کتیبه در دل سنگ   تمدن دین هنر تاریخ و فرهنگ

 

وطن یعنی همه نیک وبهنجار  چه پندار و چه گفتار و چه کردار 

 

به رسم اریایی ها و شیران    به نام نامی مردان ایران..........



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 16:37 | نویسنده : فاطمه نصر |

تقدیر  

        تقویم انسانهای عادیست  و تغییر     

                                                  تدبیر انسانهای عالی......



تاريخ : یک شنبه 4 فروردين 1392 | 16:31 | نویسنده : فاطمه نصر |

دوستان سلام!

 

از همکاری صمیمانه شما تشکر می کنم.

 

واقعا منو شرمنده خودتون کردید از بس پست و نظر گذاشتید.

 

اگه وبلاگ به دردتون نمی خورد پس چرا ازم خواستید وبلاگو راه بندازم؟؟؟!!!

 

اگه نمی خواید وبلاگ داشته باشیم خوب بگید  حذفش کنم...

 



تاريخ : شنبه 3 فروردين 1392 | 21:59 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

آخرین لحظه زمستانتان پر از نم نم آرزوهای قشنگ

 

 

اولین لحظه های بهارتان از نم نم آنها سبز رنگ

 

و من آرزومند آرزوهایتان

 

 

دوستای گلم!

 

 

 

سال نوتون پیشاپیش مبارک...

 

 

 



تاريخ : دو شنبه 28 اسفند 1391 | 21:26 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه

 

بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,

 

بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا ظهر بخوابه!

 

***

 

فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر!

 

***

 

فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن

 

چی بپوشیم؟! .. چی بپوشیم؟!

 

اونوقت شب عروسی ؛ رسماً هیچی نمی پوشن

 

***

فقط یه ایرانی میتونه اینو باور داشته باشه که اگه جفت راهنمای ماشین و روشن

 

کنه، مجازه تو اتوبان دنده عقب حرکت کنه!

 

***

فقط تو ایران مدارسو 5شنبه ها تعطیل میکنن ولی به جاش بقیه هفته رو براش

 

کلاس جبرانی در نظر میگیرن باپولهای آنچنانی !!!

 

***

تعمیرات مدل ایرانی‌:

 

۱-درشو باز کردن و فوت کردن. ۲-کامل باز کردن و دوباره بستن

 

۳-محکم زدن(مثل به پشت کنترل تلویزیون).

 

***

تنها ایرانیان که وقتی میخوان از خیابون رد شن به جا اینکه به چراغ عابر نگاه کنند

 

به ماشینا نگاه میکنن که کی خلوت میشه سریع رد شن!

 

***

فقط یه ایرانی میتونه پیتزا رو با دوغ ,نوشابه رو با آبگوشت, سبزی رو با کوکوسبزی,

 

و کالباس رو با نون سنگک بخوره!

 

***

فقط یه ایرانی میتونه بره قشم لباس بیاره تو خونه بفروشه و بگه اینارو از دبی و

 

ترکیه اوردم!





تاريخ : یک شنبه 13 اسفند 1391 | 19:35 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

 

یادش بخیر واقعا

 

نزدیکای عید پیک بهاران رو میگرفتیم با عجله می اومدیم خونه تو همون

 

بهم ریختگی خونه تکونی حلش میکردیم

 

 

کیا یادشوووونه؟؟؟؟؟؟؟



تاريخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391 | 15:51 | نویسنده : بهناز رحیمیان |

 

شکوفایی تمدن بشر، برآیند ایده های مهندسین

 

تلاشگر است.

 

مهندسین عزیز روزتون مبارک...

 



تاريخ : شنبه 5 اسفند 1391 | 13:10 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

یکی‌ از سرگرمیام اینه سر امتحان الکی‌ هی‌ کفه دستمو نگا کنم مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفتم کنه ببین هیچی‌ کفه دسم نیست ، بعد بش بگم ضایع شدی خخخخخ
اصن به عشق همین حرکت میرم دانشگاه!!
 

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

میگن تو بهشت وقتی‌ سر کلاس می‌خوابی ، استاد میاد پتو میندازه روت ، هیچکسم حرف نمیزنه تا تو راحت بخوابی 

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

سر جلسه امتحان یه دختره بغل دسته من نشسته بود قیافش از اون درس خونا نشون می داد ، گفتم لااقل ۲۰ نگیرم ۱۷که رو شاخشه خلاصه کلی باهاش هماهنگ کردم که بهت علامت دادم چطور برسونو این حرفا !
هیچی دیگه تا برگها رو اوردن دیدم بلند شد برگهارو پخش کرد و گفت بچها سرتون تو برگه خودتون باشه  .

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

طرز نمره گرفتن پسرا ودخترا از استاد مرد :
پسرا : استاد به جون مادرم خرج خونه و دانشگارو خودم میدم مادرم مریض بابام مرده ۲ شیفت کار میکنم واسه همین نتونستم خوب درس بخونم !
دخترا : اســـــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد !!

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
 

سوتی که منجر به افتادنم شد
استاد دانشگامون میخواست مثال بزنه که کار ماشینی سریعتر از کار دستی انجام میشه :
گفت مثلا من تا دیروز ، روزی ۲ تا کفش دستی میدوختم، بعد از ماشینی شدن تونستم روزی ۱۰۰ تا کفش بدوزم !
منم بلند گفتم : دنیا رو میبینید استاد ، تا دیروز کفاش بودید امروز شدید استاد دانشگاه . . .
تازه فهمیدم چه گندی زدم

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

دارم به این فکر میکنم وقتی یه جزوه رو میشه تو یه روز خوند حتما میشه تو یه روزم درسش داد !
پس ما چرا یه ترم دانشگاه میریم ؟

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

فرق مدرسه و دانشگاه :
اگه به مدرسه دیر برسی مجبوری بری نیمکت آخر بشینی . . .
ولی اگه به دانشگاه دیر برسی مجبوری بری نیمکت اول بشینی . . .
 
☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺭﺩﯾﻒ ﺍﻭﻝ ﮐﻼﺱ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻫﻮﺷﻦ !
ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎﯼ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ !
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺩﯾﻒ ﺁﺧﺮﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ..

☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

میگن تو بهشت سر کلاس استاد هی میگه خسته نباشید !
دانشجوها میگن خسته نیستیم بقیه درسو بگو دیگه . . . !
 
☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣
 
از تفریحاتم تو کلاس اینه که . . .
.
دخترا رو صدا میزنم تا برمیگردن ؛
جوری که استاد بشنوه داد میزنم برگرد خانوم فلانی . . .
 
☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

مراقب سر جلسه امتحان اومد گفت کارت ورود به جلسه ؟
گفتم اصن به قیافه من میخوره درسخون باشم جای کسی‌ بیام امتحان بدم ؟
گفت خداییش نه و ول کرد رفت !
 
☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

دانشجوی سال اولی : دانشجویی که فکر می کند با تحصیلات دانشگاهی می‌ تواند آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد .
دانشجوی سال دومی : دانشجویی که فکر نمی‌کند با تحصیلات دانشگاهی بتواند آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد !
دانشجوی سال سومی : دانشجویی که مطمئن شده است با تحصیلات دانشگاهی نخواهد توانست آینده‌ی بهتری برای خودش بسازد .
دانشجوی سال چهارمی : دانشجویی که دیگر نه فکر می‌کند ، نه به چیزی اطمینان دارد و نه آینده‌ی برای خود متصور است .
 
☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣☣

به اونایی که عجله دارن فارغ التحصیل شن یادآوری کنم که عزیزم بیرون که کار نیست ، باور کن خونه هم هیچ خبری نیست !
همون دانشگاه بمون حداقل هر کی پرسید چیکار میکنی بگی دانشجو هستم


 



تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391 | 22:54 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

                              طنز دانشجو 

چهار دانشجو شب امتحان به جایه درس  به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برای امتحان نداشتن.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای رو سوار کردن.به این صورت که سر وصورتشون رو کثیف کردن و مقداری هم لباساشون رو پاره کردن و تو ظاهرشون تغییراتی رو به وجود آوردن بعد به دانشگاه پیش استاد رفتند. ماجرا رو اینطور برای استاد گفتن....

که دیشب به مراسم عروسی در خارج از شهر رفته بودیم ودر راه برگشت از شانس بد ما یکی از لاستیک های ماشین پنچر شد و با هزار زحمت و هل دادن ماشین رو به جایی رسوندیم و این طور بود که به آمادگی لازم برای روز امتحان نرسیدیم.در نهایت قرار میشه که استاد سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای برای این 4 نفر برگزار کند.

اون ها همخوشحال از این موفقیت 3 روز تمام درس میخونن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن.استاد عنوان میکنه به خاطر خارج از نوبت بودن امتحان باید هر کدوم تو یه کلاس بشینند وامتحان بدن انها هم به خاطر آمادگی کامل قبول میکنن.

امتحان حاوی دوسوال بود

1)نام ونام خانوادگی؟(6نمره)

2)کدام لاستیک ماشین پنچر شد؟(14نمره)

الف)لاستیک سمت راست جلو     ب)لاستیک سمت چپ جلو

ج)لاستیک سمت راست عقب       د)لاستیک سمت چپ عقب



تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391 | 11:22 | نویسنده : بهناز رحیمیان |

یادم میاد بچه بودم نوشابه خوردم تو مهمونی از تو دماغم اومد بیرون همه حالشون بد شدمنم دماغم میسوخت مشتمو کوبیدم زمین خورد تو قاشق قاشق پرت شد تو صورت بابا بزرگم

دندون مصنوییش افتاد تو سوپ دیگه همه از پای سفره در رفتن.....

                                                                                    فک و فامیله داریم؟!

 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391 | 21:0 | نویسنده : فاطمه نصر |

 انسان های بزرگ دو دل دارند:

1_دلی که درد میکشد و پنهان است.

2_دلی که میخندد و اشکار است.

........خبری برایت دارم :تنها انسانهای نیرومند و متعالی پوزش می طلبند.

......یادت باشد :مشکلاتت را در پاکتی بگذار که ته ان سوراخ باشد.

.....و...گاهی میتوان فرسنگ ها فاصله را با یک شاخه گل از میان برد. 

 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391 | 16:50 | نویسنده : فاطمه نصر |

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را 
بابا به سارا داده بود


درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ

 روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 23:16 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

فقط زمانی حرف بزن که ارزش سخنت بیشتر از سکوت کردن باشد.... 

                           پس گوش کن

  تندرستی پاداش نیک زیستی است.......

 بازده روزهای سخت بسیار بیشتر از دوران سرخوشی است......

                                                                        



تاريخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 18:50 | نویسنده : فاطمه نصر |

یه سوالی ذهنمو مشغول کرده؟؟؟!!

 

بچه هایی که از ساله ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۹ به دنیا میان دهه چند حساب میشن؟

باید چه طوری خطابشون کرد؟

دهه ی صفری؟

دهه ی جدید؟

شروعی دوباره؟

دهه ی ناشناخته؟

تغییر را احساس کنید؟

دهه ی اشتی با ژوراسیک؟

دهه ی کودکان نپتونی؟.......

شاید اصلا جرات نکنیم خطابشون کنیم.

شایدم تا قبلش دهه نودیا کره ی زمینو نابود کرده باشن!!!



تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1391 | 11:23 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

ما دانشجوهای بیچاره چطوری باید مدرک بگیریم



تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1391 | 11:4 | نویسنده : مهدیه مهدوی |
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.