پلیس اومده بود تو خیابون و به ماشین هایی که خلاف پارک کرده بودند تو بلند گو با لحن تند تذکر میداد.
پیکان ……پیکـــــــان……پیکــــــــــــان….حیف گواهینامه که به تو دادن
پراید ……پرایـــــد……راننده ی پراید…..زودتر حرکت کن……کدوم آموزشگاه گواهینامه گرفتی؟
راننده ی مینی بوس ……اینجا جای پارک کردنه؟
و……
و……
تا اینکه رسید به یه مرسدس خوشگل
تن صدا را پایین آورد و با لحن خیـــــــلی مهربون گفت:
مرسدس تو دیگه چرا عزیزم :|



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 2:17 | نویسنده : شبنم نوری |

یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن….
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم …. میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه …..
کلید برق رو میزنن … ولی هیچ اتفاقی نمیفته …..
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن …
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ….
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ….
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ….
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ….
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن
….
نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 2:14 | نویسنده : شبنم نوری |

زوجی بر سر یک چاه آرزو رفتند، مرد خم شد، آرزویی کرد و یک سکه به داخل چاه انداخت. زن هم تصمیم گرفت آرزویی کند ولی زیادی خم شد و ناگهان به داخل چاه پرت شد.
مرد چند لحظه ای بهت زده شد بعد لبخندی زد و گفت: ”این چاه واقعا کار می کنه !”



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 2:13 | نویسنده : شبنم نوری |

روزی ملانصرالدین دست بچه ای را گرفته وارد سلمانی شدوبه سلمانی گفت:
چون من تعجیل دارم اول سرمرا بتراش وبعد موهای بچه را بزن.
سلمانی هم تقاضای اورا انجام داد.
ملا بعد از اصلاح عمامه را برداشت و رفت و گفت:
تاچند دقیقه دیگر برمی گردم!
سلمانی سر طفل را هم اصلاح کرد و خبری از آمدن ملا نشد!
سلمانی رو به طفل نمود وگفت:پدرت نیامد!
بچه گفت….
.
.
.
.
اوپدرم نبود.
سلمان گفت:پس که بود؟
بچه پاسخ داد:او مردی بود که در سر کوچه به من گفت بیا برویم دونفری مجانی اصلاح کنیم.



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 2:8 | نویسنده : شبنم نوری |

پسر کوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااااااااا
پدر: بله؟
پسر کوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینکه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
۳ دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یکی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
۵ دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابا…. میشه وقتی میای منو بزنی، یه لیوان آبم بیاری؟



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 2:5 | نویسنده : شبنم نوری |

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:


- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم!

و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده.

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!


زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه:

- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 1:59 | نویسنده : شبنم نوری |

امشب شب میلاد علمدار حسین است

میلاد علمدار وفادار حسین است

گر بود علی محرم اسرار محمد

عباس علی محرم اسرار حسین است

میلاد حضرت عباس(ع) مبارک باد.

 



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 23:12 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

هوا خیلی گرم بود گفتم ی ذره خنکش کنیم



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 12:16 | نویسنده : Y-AH |

 



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 12:12 | نویسنده : Y-AH |

ابتدا باید ریلکس گوش داد سپس عمل خفه کردن راانجام داد



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 12:9 | نویسنده : Y-AH |

عکس های متحرک بسیار جالب ، دیدنی و خنده دار ، www.irannaz.com

واقعا اینقدترس داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 12:5 | نویسنده : Y-AH |

 

لعنت به بچه های مردم، که هر چی می کشیم از دست اونا می کشیم :|


والا به قرعان

 

 

 

 

 



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 10:36 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:
دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.
با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.
تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو،
یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل می‎دادیم سوار ماشین ما شده بود...



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 1:57 | نویسنده : شبنم نوری |

سالگرد ازدواج

زن:عزیزم امیدوارم همیشه عاشق هم بمانیم و شمع زندگی مان نورانی

باشد.

مرد:عزیزم کی نوبت کیک می شه؟؟

روز زن

زن:عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوسه کافیه!
مرد:خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه(شام چی داریم؟)

روز مرد

زن:وای عزیزم اصلا قابل تو رو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم.
مرد:حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی میاد).

40 روز بعد از تولد بچه
زن:وای مامانی بازم گرسنه هستی (عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی!)
مرد:با دهان پر (نه عزیزم ندیدم!راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه اس!!!)

40 سال بعد

زن:عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم
مرد:یعنی دیگه کیک نخوریم!

2ثانیه قبل از مرگ

زن:عزیزم همیشه دوستت داشتم.
مرد:گشنمه

وصیت نامه

زن:کاش مجال بیشتری بود تا در میان عزیزانم می بودم و نثارشان می کردم تمام زندگی ام را
مرد:شب هفتم قرمه سبزی بدید!

اون دنیا

زن"خطاب به فرشته مسئول:خواهش می کنم ما را از هم جدا نکنید,نه نه عزیزم...خدایا به خاطرمن((و سرانجام موافقت میشه مرد از جهنم بره بهشت))
مرد:خطاب به دربار جهنم:حالا تو بهشت شام چی میدن؟




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392 | 1:53 | نویسنده : شبنم نوری |

                            

       

عکاس:خودم



تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1392 | 23:6 | نویسنده : Y-AH |

 

هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن...

 

حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب بعد حتما ًمیگه:

 

الان اومــــــدم بکــــشمـــــــِــــت... اَه لعنتی پتو داره نمیشه!

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1392 | 14:7 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

بچه های امروزی رو نمیتونم درک کنم :
بهش آدامس موزی میدم ناز میکنه میگه این آدامسا بو میدن و بدمزه ن نمیخورم !
زمان ما آدامس موزی خدایی میکرد ؛ :)
ما اول کاغذشو نیم ساعت لیس میزدیم بعد میرفتیم سراغه خودش !

 



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 22:26 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

می توان تنها شد

می توان زار گریست

می توان دوست نداشت

و دل عاشق آدم ها را زیر پاها له کرد...

می توان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت

می توان صدها بار علت غصه دل را فهمید

می توان...

می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود

آخرش هم می توان تنها رفت

با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی...

یادگاری؟

همه جا تلخی و سردی و غرور

فاتحه؟

خوب شد رفت عجب آدم بدخلقی بود.

ولی ای کودک زیبای دلم!

"آن ور سکه تماشا دارد."

 

دکترشریعتی



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 22:13 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

                         

گفتمش دل می خری:پرسیدچند؟           گفتمش دل مال توتنهابخند

                                                       خنده کردودل ز دستانم ربود

                                                       دل زدستش روی خاک افتاده بود

                                                       جای پایش روی دل جامانده بود........



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 20:8 | نویسنده : Y-AH |

“چند مگس مگه؟”
تعجب یک اصفهانی از حجم فلش مموری ! :D



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 1:58 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

.
لامصب وقتی داری درس میخونی،

تازه میفهمی که بحث های شبکه ۴ هم خیلی سودمند و پرهیجانه ! :|

 



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 1:54 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

بعضی شبا که خوابم نمی بره، یه جوری که مغزم بشنوه می گم:

خوب! برم یه کتابی بیارم بخونم…

هیچی دیگه، اصلا بیهوش می شم! :D

 



تاريخ : دو شنبه 20 خرداد 1392 | 1:22 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

یکی جان میکند برای نان ...

یکی جان میگیرد برای نان  ...


باز تو بگو 1 با 1 برابراست
!!!

 



تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 12:16 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

لالا لالا همه در خواب نازن

دیگه چیزی ندارن که ببازن

بخواب آروم نه این که وقت خوابه

بخواب ای گل که بیداری عذابه .....



تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 12:13 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

عاغا!!!!

این پفک جدیدارو تف میزنی نمیچسبن به هم .

از قصد اینجوری ساختن تا تفریحاتمونو 

ازمون بگیرن . 

کار آمریکاس  کاملا مشخصه!



تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 12:7 | نویسنده : مهدیه مهدوی |



تاريخ : جمعه 17 خرداد 1392 | 16:51 | نویسنده : مهدیه مهدوی |



تاريخ : جمعه 17 خرداد 1392 | 16:27 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

تهران در الجزایر

با یک نگاه به نقشه شهر ویلا یا در الجزایر متوجه می‌شوید که منطقه‌ای به اسم تهران در آن وجود دارد. این شهر که قسمت فرانسوی‌نشین الجزایر را تشکیل می‌دهد، دارای حدود 3 میلیون نفر جمعیت است.

اصفهان در آلمان


هر قدر شهر اصفهان خوش آب‌وهوا است، خیابانی که خارج از مرز‌های کشور به این نام است در دل صحرا و در آفریقای جنوبی واقع شده. البته بنا به موقعیتی که شهر اصفهان دارد این شهر با شهر‌های زیادی خواهر‌خواندگی دارد، یکی از این شهر‌ها فرایبورگ آلمان است. در اوایل سال 1390 نمایندگان فرایبورگ به شهر اصفهان سفر کردند تا در کانون فرهنگی ایران شرکت کنند. در این مراسم بود که استارت خواهر‌خواندگی بین دو شهر در آلمان و ایران زده شد.

اصفهان در مالزی

خیابان اصفهان در نزدیکی مرکز شهر کوالالامپور و در فاصله بسیار اندک از میدان تاریخی و معروف مردکا (Merdeka) و المان‌های معروف تاریخی این شهر مانند مسجد جامع قرار دارد. این خیابان کوچک در محل تلاقی دو خط حمل و نقل شهری LRT (ایستگاه بانداریا) و KTM (ایستگاه بانک نگارا) قرار داشته و همچنین در مجاورت مرکز خرید مدرن SOGO واقع شده است.

 


با تصویر نقشه گوگل، موقعیت خیابان اصفهان در کوالالامپور را مشاهده می‌کنید اصفهان خواهر‌خوانده 13 شهر گوناگون در جهان است که از این میان می‌توان از بارسلون، اسپانیا، فلورانس ایتالیا، سن‌پترزبورگ روسیه، یادش رومانی، کوالالامپور مالزی، فرایبورگ آلمان، ایروان ارمنستان، هاوانا کوبا، کویت، شیان چین، کیوتری ژاپن، لاهور پاکستان،‌داکار سنگال، بعلبک لبنان، بیروت لبنان و استانبول ترکیه اشاره کرد.

تبریز در ایالات متحده آمریکا

در شهر مشهور "رالی" در کارولینای شمالی ایالات متحده، منطقه‌ای به نام تبریز وجود دارد که به عنوان پایتخت رالی به حساب می آید. تبریز آمریکا به عنوان پایتختی به حساب می‌ آید که حاکمان زیادی در آن زندگی کرده‌اند، تبریز آنجا مثل تبریز خودمان یک منطقه باشکوه به حساب می‌آید.

تهران، نیوهمپشایر، چارلستون ایالات متحده آمریکا

یکی از جاده‌‌های فرعی که در آمریکا وجود دارد به اسم تهران نامگذاری شده است. این جاده زیبا نزدیک شهرستان سالیوان است. در سرشماری سال 2010 جمعیت این شهر 5 هزار و 114 نفر اعلام شد. دور تا دور این جاده پر از درخت است. در شهرستان سالیوان که به موازات این جاده است، روستاییانی زندگی می‌کنند که هر روز برای رسیدن به شهر از این جاده عبور می‌کنند.

دریاچه نراقی در آمریکا

نراق یکی از شهر‌های استان اصفهان است که فامیل تعداد زیادی از مردم ایران شهر "نراقی" است. جالب است بدانید سال 1980 خانواده‌ای به نام فامیل نراقی در این مکان زندگی می‌کردند که در کنار خانه بزرگشان دریاچه‌ای بود. این دریاچه به نام همین خانواده نامگذاری شد. اگر در نقشه نگاه کنید، می‌بینید که یک دریاچه کوچک به اسم "دریاچه نراقی" در دل "مودستو"ی کالیفرنیا وجود دارد و هنوز به همین نام خوانده می‌شود.

خیابان ایران در آمریکا

در شهر مینه سوتا در آمریکا خیابانی وجود دارد به اسم ایران. این خیابان در 37 کیلومتری شهر مینیاپولیس در ایالات مینه سوتا قرار دارد. کسانی که اولین بار در این مکان زندگی کردند روستاییان، مهاجران و کشاورزان بودند اما رفته رفته سبک زندگی شهری وارد این منطقه شد و گروهی از اسکاتلند، انگلیس، ایرلند و... وارد این مکان شدند. البته یک بزرگراه نیز در همین ایالت وجود دارد که به نام ایران Iran Path Northfield Minnesota, USA است.

خیابان تهران در کره‌‌جنوبی

یک خیابان در بخش گنگ‌نام شهر سئول کره‌جنوبی وجود دارد که نامش تهران است. شرکت‌های "سامسونگ" و هینیکس" دفاتری در این خیابان دارند. یکی از گرانترین سازه‌های کره نیز در همین خیابان تهران است. در این قسمت شرکت‌های ال‌جی و سامسونگ مشغول به کار هستند. پیشینه نامگذاری این خیابان به اسم "تهران" به پیش از انقلاب برمی‌گردد، زمانی که شهردار وقت تهران در سال 1354 به سئول کره سفر کرد، همان زمان بود که دو خیابان بزرگ در پایتخت دو کشور به اسامی "سئول" (در تهران) و تهران در کره نامگذاری شد.

 

نام قبلی خیابان تهران در کره، سامنین گون Samneungno بود که در سال 1963 به تهران تغییر نام داد. این خیابان یکی از پررفت و آمد‌ترین خیابان‌های کشور کره است. همانطور که می‌دانید، خیابان سئول در تهران نیز در همان سال نامگذاری شد که در شمال شهر تهران و در نزدیکی منطقه اوین قرار گرفته است. در لوح یاد‌بود نامگذاری این خیابان نوشته‌اند: "جاویدان باد دوستی بی‌شائبه مردم دو شهر تهران و سئول که به پاس آن در شهر سئول خیابانی به نام تهران و در شهر تهران خیابانی به نام سئول نامگذاری گردید."

خیابان خلیج فارس در الجزایر

در حالی که برخی کشور‌های عربی و اروپایی دنیا به دنبال این هستند که از نامی جعلی برای خلیج همیشه فارس استفاده کنند اما در دل الجزیره خیابانی به نام "خلیج فارس" وجود دارد.

تهران در پاریس

اگر به پاریس سفر کردید می‌توانید سری به چهار‌راه تهران بزنید. این چهارراه یکی از پر‌رفت‌وآمد‌ترین خیابان‌های پاریس است که سال‌هاست به اسم پایتخت کشورمان نامگذاری شده است.

خیابان سعدی در آمریکا

در یکی از محله‌های لوییزیانا که در شهر هو‌آمای آمریکا واقع است، خیابانی وجود دارد به نام سعدی. این شاعر با اینکه در کشور‌های غربی به اندازه ایران شهرت ندارد، اما خیلی‌ها هنر او در سرائیدن اشعار اجتماعی و اخلاقی را جهانی و ستودنی می‌دانند.

 



تاريخ : جمعه 17 خرداد 1392 | 12:19 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

دختر داییم شیش سالشه

یه حلزون پیدا کرده آورده خونه

هرجا حلزون میره این پشت سرش میره

صورتشو میماله به کف زمین !

میگم چرا اینکارو میکنی عسیسسسسمممم؟
.
میگه چون حلزون موقع حرکت ترشحاتی از خود به جا میزارن که حاوی کلاژن و الاستینه که باعث میشه چین و چروک صورت از بین بره وصورتی شاداب و به ما هدیه بده و دیگه باید با چین و چروکا خدافظی کرد

اونوقت من 6 سالم بود صورتمو میگرفتم جلوی پنکه می گفتم آآآآآآآآآآ



تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392 | 13:4 | نویسنده : مهدیه مهدوی |

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻳﻪ ﭼﻴﻨﻴﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺎﻻﻱ ﮐﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﺰﻧﻪ:

ﻫﻴﻦ ﺗﺎ ﺳﺎﻭ ﻻﻭ ﺗﺴﻴﻦ ﺷﻴﻦ!!!

ﻳﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺎﺩ:

ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ؛ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ.



تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392 | 13:1 | نویسنده : مهدیه مهدوی |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.